نویسنده : امیر عسکرى سلیمانى



 
هر علمی دارای منطق و زبانی است که هرگاه خواننده آن علم با آن منطق و زبان آشنا شود، می¬تواند آن علم را به درستی بفهمد. حکمت و فلسفه اسلامی نیز دارای منطق و زبان خاصی است که برای فراگیری آن باید منطق و زبان آن را به درستی بشناسیم. اساسی¬ترین منطق و زبان حکمت اسلامی، اصل امتناع تناقض است. گاهی در نگاه بدوی، برخی از قواعد حکمی با این اصل ناسازگار به نظر می¬آید. برای نمونه چگونه می¬توان مدعی بود در مرتبۀ ماهیت، دو نقیض با هم از آن سلب شوند یا اینکه چگونه حدوث ذاتی ممکنات که در آن فرض می¬شود وجود ممکنات با عدم آن جمع می¬شود (عدم مجامع با وجود) با امتناع اجتماع دو نقیض سازگار می¬افتد. یا اینکه قاعدۀ فرعیت چگونه با تقدم ذاتیات قابل جمع است و این قاعده چگونه با هلیات بسیطه سازگار می¬افتد؟ آیا ثبوت محمول برای موضوع فرع ثبوت محمول است یا خیر و اگر آری، أعدام و انتزاعیات چگونه ثبوت خواهند داشت؟ چرا باید از دو مفهوم وجود و ماهیت، یکی را اصیل و دیگری را اعتباری دانست؛ در حالی که هر دو بر شیء خارجی صادق هستند؟ اگر وجود اصیل باشد، چگونه باید کثرت موجودات را که نهاد عقل آنها را می¬پذیرد، توجیه کرد؟ چگونه می¬توان وجود را مساوق با خارجیت و ترتب آثار دانست؛ در حالی که نزد عقل وجود به ذهنی و خارجی تقسیم می¬شود و وجود ذهنی دارای اثر نیست؟ مشابه همین بیان را می¬توان در تقسیم وجود به بالقوه و بالفعل و نیز واحد و کثیر بیان کرد؛ در حالی که از طرف دیگر گفته می¬شود وجود مساوق با فعلیت و وحدت است. این مسائل به حسب ظاهر متهافت و فهم آنها برای دانش پژوه دشوار به نظر می¬آیند؛ اما اگر منطق و زبان حکمت و فلسفه اسلامی به درستی فهمیده شود، روشن خواهد شد که این امور به حسب ظاهر متهافت، اما در واقع درست هستند و تناقضی در آنها وجود ندارد. بنابراین شناخت درست منطق و زبان حکمت است که پارادوکس¬نماها را از میان برمی¬دارد.
واژه¬های کلیدی: نهاد عقل، اصل تناقض، ماهیت، حدوث ذات، عدم مجامع، قاعدۀ فرعیه، اصالت وجود، تشکیک، تباین، خارجی، ذهنی، واحد، کثیر، بالقوه، بالفعل.

طرح مسأله

اگر در برخی از مسائل فلسفی به تجربه یا به یافت حضوری بسنده کنیم و در حل و فصل آنها به روش عقلی محتاج نباشیم، بی¬شک عمده¬ترین و پایه¬ای¬ترین مسائل فلسفی باید به روش عقلی محض حل و فصل شوند. اگر مسائل فلسفی که به روش عقلی حل گردند، ردّیابی شوند به تعدادی مبادی می¬رسیم که پایه¬های مسائل فلسفی هستند و در اصطلاح آنها را «اولیات» می¬نامند. بنابراین اوّلیّات گزاره¬هایی هستند که تصور اجزای آن برای تصدیق کافی است، مانند «هر چیز خودش خودش است». «هر ممکن¬الوجودی محتاج به علت است»، «اجتماع دو نقیص محال است» و «ارتفاع دو نقیص محال است». یکی از عمده¬ترین اوّلیّات، اصل امتناع تناقض می¬باشد که از نظر حکما ام¬القضایا است و تمام علوم ما ریشه در آن دارند و لذا گفته¬اند: هر قضیه¬ای بر این اصل مبتنی است (ارسطو؛ 1980: 320) و به تعبیر صدرالمتألهین، انکار آن سقوط در شکاکیت است. (1410: 1/90) نیز گفته¬اند اصل امتناع تناقض در میان قضایای علمی به منزلۀ واجب¬الوجود در میان موجودات امکانی است.[1] (همان: 444) این اصل استدلال¬ناپذیر است؛ چراکه مبنای هر استدلالی است و استدلال¬پذیری آن، مستلزم دور در استدلال است. (همان: 3/443)
اگر اصل امتناع تناقض، مبنای هر علمی است، پس نباید علوم ما متهافت و متناقض باشند بنابراین نباید تحلیل¬های فلسفی مستلزم تناقض باشند. اصل امتناع تناقض، ذهن را در فهم واقع منضبط می¬کند؛ زیرا یکی از کارهای ذهن، تحلیل و تجزیۀ ذهنی حقایقی است که از خارج به ذهن می¬آیند و اگر اصل امتناع تناقض را به عنوان معیار تحلیل¬های ذهنی در اختیار نداشته باشیم، درک درستی از واقع نخواهیم داشت.
اصل امتناع تناقض چنان ذهن را منضبط می¬کند که حتی در تطبیق این اصل بر موارد خودش نیز نباید از این اصل عدول کنیم و لذا منطق¬دانان بر اساس منطق عقل، برای تناقض در قضایا شرایط هشت¬گانه¬ای را مطرح کرده¬اند. اگر فیلسوف یا منطق¬دان در تحلیل مباحث به بن¬بست برسد، باز این اصل او را یاری می¬رساند. لذا مثلاً فیلسوف به حسب ظاهر در بن¬بست تعارض دو گزاره «زید جزئی است» و «زید جزئی نیست، بلکه کلی است» قرار می¬گیرد؛ زیرا به حسب ظاهر، شرایط هشت-گانه تناقض در این دو قضیه برقرار است؛ پس باید یکی از این دو صادق و دیگری کاذب باشد. عقل او براساس اصل امتناع تناقض می¬گوید این دو قضیه می¬توانند متناقض نباشند؛ زیرا تناقض آن است که اگر محمولی بر موضوعی حمل شود، نباید همان محمول از همان موضوع سلب شود. بنابراین اگر دو قضیه از هر جهت عین یکدیگر باشند و تنها تفاوت آن دو در سلب و ایجاب باشد، آن دو قضیه متناقض هستند. حال دو قضیه فوق ممکن است در جهت دیگری غیر از جهات هشت¬گانه اختلاف داشته باشند و در واقع این دو قضیه به دلیل اختلاف در آن جهت، متناقض و متهاتف نبوده، هر دو صادق باشند. عقل در مورد این دو قضیه به اجمال درمی¬یابد که هر چند این دو قضیه در امور هشت¬گانه متحدند، بینشان تناقضی نیست هر دو می¬توانند صادق باشند. از این¬رو می¬بینیم فیلسوفان در شرایط تناقض در قضایا علاوه بر هشت شرط مشهور گفته¬اند دو قضیه باید در حمل هم وحدت داشته باشند؛ زیرا اگر حمل در یکی اوّلی و در قضیۀ دیگر شایع باشد، ایجاب محمول بر موضوع با سلب محمول از آن تناقضی به بار نمی¬آورد و لذا دو قضیه «جزئی جزئی است» و «جزئی جزئی نیست» هر دو صادق¬اند؛ زیرا قضیه اول به حمل اوّلی و قضیه دوم به حمل شایع بنا نهاده شده¬اند.
نهاد عقل اصل امتناع تناقض و سایر اوّلیّات را به طور اوّلی و با شهود عقلی ادراک می¬کند؛[2] اما گاهی اوقات در تطبیق این اصول بر برخی مصادیق دچار مشکل می¬شود و وظیفه فیلسوف آن است که این مشکلات را در پرتو همین اصول حل و فصل نماید. همان¬طور که اشاره شد، در حل و فصل این مشکلات باید دقت تمام را به کار بگیرد و ذرّه¬ای از این اصول عدول نکند.
همچنین راه¬حل¬ها نباید با نهاد عقل در تهافت باشند و اگر راه¬حلی ارائه شود که با نهاد عقل در تهافت باشد، بدین معناست که مشکل همچنان پابرجا است. به عبارت دیگر، ممکن است مشکل و بن¬بستی که فراروی ما قرار گرفته، پارادوکس¬نما باشد و ما باید نشان دهیم این پارادوکس¬نما در حقیقت پارادوکس نیستند و در این مقطع است که عقل با داشتن اوّلیّات به سراغ مشکل پارادوکس می¬رود و با تحلیل دقیق، پارادوکس را از میان بر می¬دارد. اگر عقل به درستی نشان دهد پارادوکس مطرح-شده بدوی است و با تحلیل عقلی از میان برداشته می¬شود، در واقع مشکل عقلی وجود ندارد؛ ولی اگر عقل در تحلیل مشکل به درستی عمل نکند، مشکل به صورت یک پارادوکس باقی می¬ماند. بنابراین یکی از بزرگ¬ترین دشواری¬ها در تحلیل¬های فلسفی، حل پارادوکس¬نماها می¬باشد که فیلسوف با ارتکاز نهاد عقلِ خود متوجه می¬شود مشکلی که فراروی او قرار گرفته، واقعی نیست؛ ولی نکته مهم اینجاست که چگونه این مشکل را برطرف کند و صعوبت کار در همین¬جاست؛ زیرا بدوی و غیر واقعی بودن مشکل، خود مشکل¬ساز می¬شود؛ چراکه ممکن است مشکل را جدی نگیرد و ناخودآگاه راه¬حلی ارائه دهد که با برخی از اوّلیّات عقلی که عقل آن را پذیرفته است، متعارض باشد و گاه نیز عقل در تحلیل مشکل وامی¬ماند و اساساً از آن قاعده¬ای که به ارتکاز پذیرفته بود، عدول کرده، منکر آن می¬شود. بنابراین ما باید منطق و زبان، یک قاعده را به درستی بفهمیم تا بتوانیم دشواری پارادوکس¬نما را حل نماییم. در اینجا نمونه¬هایی از پارادوکس¬نماها و راه¬حل آنها را که در واقع فهم درست از منطق و زبان حکمت است، بررسی می¬نماییم.

1. ارتفاع نقیضین از مرتبۀ ذات ماهیّت

پایه¬ای¬ترین حکم عقلی، اصل امتناع تناقض است که دو مضمون دارد: «اجتماع دو نقیض محال است» و «ارتفاع دو نقیض محال است». فیلسوف در مورد ماهیت با این اصل دچار پارادوکس ظاهری می¬شود و به حسب ظاهر تناقضی هویدا می¬شود. توضیح آنکه، یکی از احکام نهاد عقل آن است که «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لامعدودة». طبق این قاعده، که نهاد عقل به ارتکازِ خود آن را تصویب می¬کند، بر ماهیتّ من¬حیث¬هی تنها ذات و ذاتیّات آن قابل حمل است و همۀ امور بیرون از ذات و ذاتیّات آن از ماهیت من¬حیث¬هی قابل سلب می¬باشند. بنابراین هم وجود و هم عدم قابل سلب از آن هستند. از این¬رو انسان از آن نظر که انسان است، نه موجود است و نه معدوم. اکنون با وجود این حکم عقلی، این اشکال مطرح می¬شود که در ماهیت من¬حیث¬هی، طرفین نقیض (وجود و عدم) هر دو با هم سلب شده¬اند و این ارتفاع نقیضین است؛ درحالی¬که نهاد عقل می¬گوید همان¬طور که جمع دو نقیض محال است، رفع دو نقیض نیز محال است. بنابراین در مرتبۀ ماهیت من¬حیث¬هی ارتفاع نقیضین ممتنع است و از سوی دیگر «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدودة». پس نهاد عقل به حسب ظاهر با تصویب دو حکم فوق دچار پارادوکس می¬شود. از یک¬سو ارتفاع نقیضین را به طور کلی نفی می¬کند و از سوی دیگر، ارتفاع دو نقیض در مرتبه ماهیت را جایز می¬شمارد.
از نظر فیلسوفان، این پارادوکس ظاهری و بدوی است و آنها تلاش کرده¬اند آن را تبیین کنند. همان¬طور که پیش¬تر متذکر شدیم، پاسخ باید دقیق باشد و ضمن اینکه پارادوکس را برطرف می¬کند، خود دچار پارادوکس یا عدول از حکمی برخاسته از نهاد عقل نباشد. آنها گفته¬اند ارتفاع نقیضین از واقع محال است؛ ولی ارتفاع نقیضین از مرتبه¬ای از واقع محال نیست؛ زیرا واقع، اوسع از مرتبه¬ای از آن است. بنابراین اشکال ندارد که در مرتبة ماهیت من¬حیث¬هی، ارتفاع نقیضین رخ دهد.
این پاسخ به حسب ظاهر، انضباط عقل را به هم می¬ریزد؛ زیرا ارتفاع نقیضین مطلقاً محال است. همان¬طور که در مراتب واقع ممکن نیست شیئی دارای محمولی و نقیض همان محمول نباشد، همچنین در هر مرتبه¬ای از واقع نمی¬توان شیئی را در نظر گرفت که دارای محمول و نقیض همان محمول نباشد. به هر حال در هر مرتبه¬ای از واقع باید یکی از دو نقیض بر شیء صادق باشد. از این رو عده¬ای در پاسخی دیگر گفته¬اند در مرتبۀ ماهیت من¬حیث¬هی ارتفاع نقیضین رخ نمی¬دهد، یعنی قاعدۀ « الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدودة» درست است و این مضمون ارتفاع نقیضین نیست؛ زیرا هرگاه در مرتبۀ ماهیت من¬حیث¬هی وجود صادق نباشد، به دلیل ارتفاع نقیضین، نقیض این صادق است؛ یعنی رفع وجود در مرتبۀ ماهیت من¬حیث¬هی صادق است؛ نه اینکه در مرتبۀ ماهیت، عدم صادق باشد؛ به گونه¬ای که عدم، قید ماهیت من¬حیث¬هی باشد. (همان: 5) لذا برخی از این گروه دوم، پاسخ اول را به پاسخ دوم برگردانده¬اند. (طباطبایی، 1362: 72) بنابراین منطق و زبان فلسفه در «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة» ارتفاع نقیضین نیست؛ هر چند به حسب ظاهر، ارتفاع نقیضین می¬نماید و کسانی که در مقام توضیح، آن را به ارتفاع نقیضین در مرتبه توجیه کرده¬اند، از سر مسامحه سخن گفته¬اند.
منبع فصلنامه آیین حکمت شماره 3